هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل

شاعر : خواجوي کرماني

نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبلهرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل
وي هندوي ريحان خط سبز تو سنبلاي خادم ياقوت لب لعل تو لل
در کار دل ريش من خسته تعللتا کي کند آن غمزه‌ي عاشق کش معلول
چندين چه کند زلف دراز تو تطاولگر نرگس مستت نکند ترک تعدي
کوتاه کنم تا نکشد سر به تسلسلشرح شکن زلف تو بابيست مطول
کانجا که جمالست چه حاجت بتجملآن صورت آراسته را بيش مياراي
يکدم نبود بار فراق تو تحملمحمل مبر از منزل احباب که ما را
واللائم کالنائم في الساحل يغفلالمغرم يستغرق في البحر غريقا
از مرغ صراحي شنوم نعره که قل قلهر لحظه که خاموش شود ماه مغني
غمهاي جهان جزو غم عشق تو شد کلاي آنکه جمال از رخ زيباي تو جزويست
از مل نشود بي خبر الا بتاملبر باد هوا باده مپيماي که خواجو